گزارش مکتوب؛
نبرد زنان، از سنگر جبهه ها تا خاکریز نفوذ
از آغازین روزهای خون و گلوله و موشک ۴۰ سال میگذرد، اما او هنوز جزئیات دقیق ۱۱ عملیاتی را که در آنها حاضر بوده، به خاطر دارد.
به گزارش
خبرگزاری صداوسیما مرکز آذربایجان شرقی، صلابت نگاهش و تحکم کلامش برایم جذاب است. اما راستش طاقت دیدن عکسهایی که از اتاقهای عمل دارد را ندارم. زن باشی و در آن شرایط دوام بیاوری، واقعا دل می خواهد.
جهادگری پرستاران و امدادگران در دوران دفاع مقدس ، وجهه بی بدیلی از الگوی زن مسلمان و انقلابی را خلق کرده است. زنی که با تکیه بر توانمندی های درونی و تلاشهای خود در همه عرصهها حضور فعال و موثر دارد و حضورش عامل اتحاد، ایثار و پیشبرد امور است.
پرستار اولین عملیاتهای جنگ تحمیلیخانم زهرا حسین زاده نامی آشنا در میان ایثارگران آذربایجان شرقی است.
بانوی کارشناس پرستاری که در اوایل انقلاب اسلامی در یکی از بیمارستانهای ارتوپدی تهران شاغل بود و هنگام آغاز جنگ تحمیلی با اولین گروه از داوطلبان به مناطق جنگی اعزام شد.
وقتی با منزلش تماس می گیرم ، صدای مادرانه ای پاسخ می دهد . خودم را معرفی می کنم و خواستار قراری برای مصاحبه می شوم. با محبت قبول می کند.
روز مقرر که به خانه اش می رسم ، نخستین چیزی که توجهم را جلب می کند، پرچم
کوچک عزای حسینی است که بر سر در خانه او نصب شده است.
در را که باز می کند می بینم پرچم دیگری از اباعبدالله الحسین(ع ) روی دیوار خانه است و عکس سردار شهید حاج قاسم سلیمانی در کنارش. همین کافی است که بدانم با زنی زینب گونه قرار است آشنا شوم. زنی که از ابتدای انقلاب پای آرمانهایش بود و حالا هم هست.
او 3 آلبوم و یک برگ کاغذ قدیمی برایم می آورد تا هر آنچه نقل می کند را نشانم دهد. روی همان برگه نام 11 عملیات دفاع مقدس را نوشته است. با تاریخ آغاز و پایانشان ، با اسم رمزشان. با صدها خاطره که به خوبی به یاد دارد.
انگار همین دیروز تجربه شان کرده باشد . تجربه هایی پر از خون و درد و غم اما سرشار از عشق و ایمان و هدف.
می گوید : 11 عملیات کامل حضور داشته ام. قبل از شروع عملیات می رفتیم و اتاقهای عمل و نفاهتگاه را برپا می کردیم و حداقل 5 روز بعد از پایان عملیات هم بودیم تا مجروحان مداوا یا به شهرها اعزام شوند و سپس به خانه بر می گشتیم تا عملیاتی دیگر.
آلبومش را آرام آرام ورق می زند . حس می کنم هر عکس ساعتها توضیح لازم دارد. تصویر آن دستهای بریده، پاهای قطع شده، چهره های خونین و پیکرهای ترکش خورده، شهدایی که به آرزوی خود رسیده اند ، رزمندگانی که دهها نفر از آنها در اتاقهایی کوچک منتظر عمل هستند یا بیهوشی بعد از عمل را تحمل می کنند، انگار آن لحظه های خونین را در ذهن تداعی می کند. اما این تصورات هم نمی تواند حتی ذره ای از تجربه ای که پرستاران و پزشکان داشتند را حس کند . گاهی فقط باید باشی تا بدانی.
می پرسم معمولا هر عملیات چند روز بود؟ خانم حسین زاده پاسخ می دهد : بستگی داشت . اوایل جنگ که هنوز نفوذی ها امکان لو دادن عملیات را نداشتند حداکثر 15 روزه تمام می شد اما بعدها با برخی خیانتها ، تلاش رزمندگان لو می رفت و مجبور به تغییر برنامه می شدند و این طول می کشید.
وی ادامه می دهد: به دلیل حضور خرابکاران در پوشش های مختلف ، موقعیت ما شناسایی می شد و حتی اتاق عمل را هم با موشک می زدند . اما فقط توکل به خدا کرده بودیم و هرگز پا پس نکشیدیم.
خانم حسین زاده می افزاید: رزمندگان ما ماههای اول جنگ با جان خود به نبرد سربازان تا دندان مسلح رژیم بعث صدام رفتند.
با یک اسلحه ساده در مقابل پیشرفته ترین ادوات جنگی که سردمداران استکبار به صدام داده بودند ، می ایستادند و زمانی که ما پیکر زخمی یا بی جان آنها را تحویل می گرفتیم ، دهها جراحت سنگین داشتند.
وی می گوید: گاهی برای یک رزمنده در آن واحد سه عمل جراحی ترتیب می دادند و من به عنوان پرستار باید به هر سه پزشک کمک می کردم. روز و شب برایم معنی نداشت. تنها وقت نماز لباسم را عوض می کردم و حتی یادم می رفت غذا خورده ام یا نه.
در آلبوم هایش یادگاری های زیادی از لحظات پرافتخار نیز برایمان دارد.از سایت 5 و عملیات معجزه گونه ای که به ویرانی اش انجامید. همان سایتی که بمباران مناطق مسکونی شوش و دزفول و اهواز از آنجا هدایت می شد.
خانم حسین زاده می گوید : سازه ای محکم و غیرقابل نفوذ داشت و با حفاظت شدید امنیتی رژیم بعث اداره می شد .عراقیها برای 5 سال امکانات زندگی در سایت را تدارک دیده بودند غافل از اینکه تیر غیب ناگهان گرفتارشان خواهد کرد.
پرستار آن روزها با همکارانش عکسهای زیادی در خرابه های سایت گرفته است . توضیح می دهد که خیلی به عکاسی علاقه داشتم و گاهی از رزمندگان هم فیلم خام می گرفتم تا عکسها را ثبت کنم و بعد از پایان چند عملیات ، نمایشگاه عکس در شهرها برپا می کردیم.
وی اضافه می کند: شرایط آن دوران، مثل امروز نبود که همه چیز در ثانیه منتشر شود. مردم از جبهه ها چیزی نمی دیدند و حتی نمی شنیدند.رسالت عکسها ، آگاهی بخشی و بیداری بود.
خانم حسین زاده شیرین ترین خاطره اش را آزاد سازی خرمشهر می داند. از همان روزهایی تعریف می کند که پرده های ضخیم روی پنجره ها برای جلوگیری از شناسایی محل بیمارستان توسط جنگنده ها ، هیچ نوری را به داخل یا خارج راه نمی داد و او نیمه شب روزنه ای می یابد و با نور ماه دعای توسل می خواند و نذر می کند این بار عملیات بیت المقدس به آزادسازی برسد.
قبل از اذان، خبر آزادسازی به بیمارستان می رسد و اول صبح راننده آمبولانس را دنبال شیرینی می فرستد اما مردم شهر همه شیرینیها را پخش کرده بودند و تنها جعبه ای به خانم پرستار می رسد.
با شوق خاصی عکسش را نشانم می دهد . با همان مقنعه سفید پرستاری ، در میان انبوهی از مجروحانی که روی تخت هستند یا از خوشحالی با سرم و گچ و پانسمانها سرپا شده اند، شیرینی پخش می کند.
تجربه 11 عملیات سنگین جنگی و هزاران ماموریت در اتاق های عمل از او یک شیرزن ساخته است.او از مهرماه 59 تا پایان سال 65 در مناطق جنگی حضور موثر داشته و بعدها علیرغم اصرارش به ادامه کار ، خواسته اند که در بیمارستان محل کارش به عملهای تخصصی مجروحان رسیدگی کند.
خانم حسین زاده بعد از سالها پرستاری در تهران با نزدیک شدن موعد پایان خدمت ، به زادگاهش بر می گردد و در بیمارستان سینا تبریز بازنشسته می شود . یک فرزند دختر دارد که خود و خانواده اش پزشک هستند.
دختران دانش آموزی که امدادگر شدند
خانم زینب وطن دوست یکی از دختران دانش آموز سالهای جنگ است که در خانواده ای انقلابی متولد شده است و 10 سال کودکی اش را به خاطر فعالیتهای سیاسی پدر که از انقلابیون پیشرو و نزدیکان آیت الله مشکینی بود در تبعید جیرفت سپری کرده است.
با او در دفتر کارش قرار مصاحبه دارم . خانم وطن دوست کارمند بازنشسته آموزش و پرورش است. معلمی که هنوز هم عشق او به تعلیم و تربیت مثال زدنی است و یک موسسه آموزشی را مدیریت می کند.
وقار خاصی در او هست که صحبتهایش را شنیدنی و البته به یادسپردنی می کند.
اومی گوید: 16 ساله بودم و دوم دبیرستان می خواندم. رشته ام تجربی بود و هدفم دکتر شدن.اما بعد از مدتها فعالیت در بسیج محله من و دوستانم ، باهدفهای والاتری آشنا شدیم:حفظ دین ، وطن و ناموس.
پس از پیروزی انقلاب گروهک ها تحرک خود را آغاز کرده و هر جا که می توانستند مردم را به طرف خود می کشیدند. در مدرسه ما هم اعلامیه پخش می كردند، مدام با فدائیان خلق بحث های گروهی داشتیم و من تلاش می کردم با مطالعه و پرس و جو از پدرم که از کتاب های استاد مطهری راهنمایی ام می کرد ، بتوانم طرفداران آن ها را با منطق مجاب کنم که از آن راه نادرست برگردند.چون بیشتر دانش آموزان تیزهوش را جذب خود کرده و به عراق می فرستاندند.
هنگام تحصیل در دبیرستان، من و یکی از دوستان نزدیکم علاوه بر دوره های امداد، در دوره های آموزش نظامی و کلاس های عقیدتی نیز شرکت کردیم و اعلام آمادگی کردیم که به جبهه برویم .
چشمان خانم وطن دوست هنوز هم برق می زند وقتی خاطرات به آنجا می رسد که از پدرش اذن اعزام گرفته است.
او می گوید : پدرم حال یک انقلابی را خودش خوب می دانست و همراهی ام کرد. اولین منطقه ای که سال 61 اعزام شدم کردستان بود. فرمانده سپاه سردشت( شهید حاج اکبر) ما را به همراه همسر و سه دخترش از تهران به همدان برد و از آنجا هم به بیجار رفتیم و از بیجار هم سوار هلی کوپتر شده و در پادگان ارتش سقز پیاده شدیم، دیدیم آنجا مجروح برای انتقال به سردشت تخلیه می کنند که ما هم همراه مجروحان سوار بالگرد شدیم و به علت خطر راه ها دو بالگرد دیگر هم ما را تا رسیدن به سردشت همراهی کردند.
خانم وطن دوست تعریف می کند : در کردستان جنگ دوجانبه در جریان بود . هم عراق مرتب بمباران می کرد هم گروهکهای ضدانقلاب مردم را تحریک می کردند و دنبال مقاصد شوم خود بودند. روزها رزمندگان سپاه را شناسایی و شبها ترور می کردند و رزمندگان ما مظلومانه و غریبانه شهید می شدند.
می پرسم چنین وضعیت بغرنجی حتی برای مردان هم خطرناک است . شما چرا رفتید ؟ قاطعانه می گوید : چون امام فرمان جهاد داده بود . جهاد مرد و زن نمی شناسد. وظیفه ما آنجا به غیر از امدادگری ، طراحی برنامه های فرهنگی و حضور در موقعیت های مختلف سردشت بود. به ما گفته بودند كه بايد در مجالس و سطح شهر حضور داشته باشیم تا مردم بدانند زنان هم در جامعه نقش دارند و با حجاب و رفتار ما آشنا شوند.
در نمایشگاهی که مقابل بیمارستان از عکس شهدا گذاشته بودیم فعالیت می کردیم تا دانش آموزانی که از آنجا می گذرند با انقلاب و اسلام آشنا شوند.
خانم وطن دوست یک سال بعد از امدادگری ازدواج می کند . می گوید : دانشگاه قبول شده بودم.رشته علوم آزمایشگاهی . اما نرفتم .سال 62 آقای محمدی فرمانده سپاه سردشت را زخمی به بیمارستان امام خمینی (ره) تبریز آورده بودند. من وی را در طول اقامتم در سردشت هرگز ندیده بودم، پس از آشنایی با وي ازدواج کردم و بعد هم جذب آموزش و پرورش شدم. اما فعالیتهایم در تبریز ادامه داشت و اغلب مواقع مادرم از فرزندانم مراقبت می کرد تا سال 67 که فرماندهی سپاه پیرانشهر را به همسرم سپردند دوباره به سردشت رفتم و شغلم مربی پرورشی بود.
این زوج رزمنده 2 فرزند پسر دارند که آنها هم علاوه بر تخصص خود ، در کارهای فرهنگی و اجتماعی نیز فعالیت می کنند.
ایثار پرستاران آذربایجان
آذربایجان شرقی در دوران دفاع مقدس 58 بانوی رزمنده و امدادگر داشته است.
خانم صدیقه صارمی یکی دیگر از شاخص ترین آنهاست که کتاب " دختر تبریز " به قلم هدی مهدی زاد، خاطرات او از جبهه را نقل می کند.
خانم صارمی می گوید: تجربه حضور در عملیات های رمضان ، بیت المقدس، کربلای ۴، کربلای ۵، بدر و خیبر را داشته ام.
او توضیح می دهد: من و دوستانم علاوه بر دوره های آموزشی امداد و نجات دوره های آموزش نظامی را نیز سپری می کردیم تا بتوانیم از خودمان در مقابل دشمن بعثی دفاع کنیم که این موضوع، حضور ما را در جبهه های شلمچه، خرمشهر و آبادان موجب شد.
یکی دیگر از بانوان امدادگرمی گوید : با اعلام نیاز بیمارستان جندی شاپور اهواز در سال 61 اولین امدادگران زن آذربایجان شرقی به منطقه اهواز که در محاصره بود، اعزام شدند و در عملیات بیت المقدس نیز حضوری گسترده داشتند و به مجروحان جنگ امدادرسانی می کردند.
خانم نسرین پیرسمساری نقل می کند : آن روزها واقعا سخت بود. به خصوص اینکه تجریه اولمان بود که دور از خانه در استانی دیگر حضور داشتیم . هر لحظه پر از خطر بود و گاه و بیگاه از هر سو صدای آژیر وضعیت قرمز می آمد . اما حضور زنان واجب بود . میدانی بزرگ برای معرفی الگوهای شخصیتی و قوت قلبی برای مردم به خصوص در مناطق جنگی شده بود که در آن زمان ارزش غیرقابل وصفی داشت.
رشادت، همچنان جاری شکاف نسلها ، کم رنگ شدن ارزشها ، درگیر شدن با مسائل اقتصادی ، فاصله گرفتن از آرمانها و ذوب شدن در جریان دهکده جهانی . اینها مجموعه ای از تهدیداتی است که یک ملت انقلابی را تهدید می کند.
همان مواردی که دشمنان نظام برای گسترش آنها تلاش بی وقفه دارند و هرازگاهی با سوار شدن بر امواج ماجراجویانه در داخل کشور ، درصدد تحقق توطئه ها بر می آیند و چنین القا می کنند که روحیه انقلابی و وطن پرستی و دینداری از جامعه رخت بربسته است.
حالا این سوال پیش می آید که آیا واقعا نسلهای امروز از جنس رزمندگان و مجاهدان دیروز نیستند؟ و اگر بار دیگر چنین اتفاقی برای کشور رخ دهد کسی به داد کسی می رسد؟
جواب این سوال را حتما مادران شهیدان مدافع حرم بهتر می دانند. آنها که پرچم عاشورایی زینب (سلام الله علیها) را همچنان افراشته نگه داشته اند.
مادر شهید وحید فرهنگی والا می گوید : وقتی می خواست برود گفت اگر راضی نباشی انصراف می دهم . اما من نتوانستم نه بگویم. چون اگر می گفتم نرو ، جواب حضرت زینب را چه باید می دادم؟
مادرم اما خیلی بیقراری می کرد. می گفت دایی اش هم به من قول داده بود از جبهه ای جنوب برمی گردد اما برنگشت. حالا نوه ام هم برود ؟ ولی به هر ترتیبی که بود دلش راضی شد پسرم راهی سوریه شود.
مادر دیگری در همان نخستین ماموریت به شهیدش قول داده هرگز پشت سرش گریه نکند.
از مادر شهید حامد جوانی می پرسم چطور ممکن است بتوانید فرزند خود را به هزاران کیلومتر دورتر بفرستید؟
او جواب می دهد: دین از وطن هم مهم تر است . آنها برای حفظ دین رفتند . باید این روحیه در هر جوانی باشد . ما امروزمان را به همین سادگی به دست نیاورده ایم ، خونها داده ایم ، سختیها کشیده ایم و برای حفظش همچنان محتاج روحیه شهاد هستیم.
کرونا، جنگ امروز
از خانم حسین زاده سوال می کنم :شما داوطلبانه راهی جبهه جنگی نابرابر شدید. به نظرتان روحیه ای که شما داشتید امروز هم در کادر درمان ما هست ؟
بدون لحظه ای درنگ می گوید : حتما هست . حتما هست که با وجود شرایط بحرانی بعد از طغیان کرونا با تمام وجود در بیمارستانها فعالیت می کنند با تحمل آن لباسها در گرما و کار در شیفتهای گاهی 20 ساعته . روزها و شبهای دور از خانواده در بخشهایی که یک ویروس ناشناخته جولان می دهد و هر آن احتمال ابتلایشان وجود دارد ، اگر جهاد نیست ، چه می تواند باشد؟
دیدگاه تحسین گرانه او حواس مرا به بخشهای کرونا می کشاند . جایی که بارها همراه پزشکان و پرستارانش بوده ام. همانها که حالا آنها را رزمندگان و جهادگران سلامت می نامیم .
در بخش ویژه کرونا در بیمارستان امام رضا (علیه السلام) همه از همان لباسهای معروف فضایی بر تن کرده اند.تنها صورتشان بیرون است که آن را هم با ماسک مخصوص و عینک ایمنی پوشانده اند. بعد از یک ساعت می گویم : من واقعا تب کرده ام.چطور این لباسها را تحمل می کنید؟
پرستار 23 ساله ای می گوید : این هم بخشی از کار ماست.باید تحمل کنیم. حتی نمی شود غذا خورد.نباید با این لباسها به بیرون از بخش برویم.
حالا متوجه می شوم معنی تصاویرتکیه مدافعان سلامت خسته به دیوارهای سرد بخش ها و یا دراز کشیدن چند دقیقه ای آنها روی یک پوشش پلاستیکی کف زمین چه مفهومی دارد ، بستن چند دقیقه ای چشمهایشان ، تنها مجال تجدید قوای آنهاست.
می پرسم چند وقت است در این بخش هستید؟ می گوید از اول اسفند . واقعا به خانواده های ما هم سخت می گذرد.
بانوی متخصص بیماریهای عفونی می گوید دوران رزیدنتی ام را می گذرانم و خودم علاقه داشتم در بخش ویژه باشم. او راهش را انتخاب کرده است اما به هر حال مادر است دیگر .تصویر فرزند خردسالش را نشانم می دهد و بغض می کند . می گوید : حسرت یک دل سیر در آغوش گرفتنش را دارم. می ترسم موجب بیماری اش شوم.
می گویم نمی شود کمتر در بخش باشید ؟ جواب می دهد : نه . چون رسالت ما همین است که بیماری را ریشه کن کنیم . درست است که به ما و خانواده ها سخت می گذرد اما در تلاش هستیم روند درمان و پیشگیری از شیوع را به خوبی مدیریت کنیم. فقط نیازمند همکاری مردم در جامعه هستیم.
پشتیبانی، همچنان برقرار
بانویی که در دوران هشت سال دفاع مقدس در پشت جبهه ها حضوری فعال داشت، می گوید: ما در آن دوران همراه با سایر زنان شهر تبریز در بسته بندی مواد غذایی و جمع آوری لباس گرم و پتو برای رزمنده ها فعالیت می کردیم.
خانم فاطمه رضایی ادامه می دهد : اگر زنان ما چنین روحیه ای نداشتند، نمی توانستیم بیشتر از چند روز در برابر ارتش بعثی که بیش از 40 کشور از آن حمایت می کرد، دوام بیاوریم.
خانم اکرم دسترنجی خود یکی از امدادگران شاخص در دوران دفاع مقدس است. وقتی با او تماس می گیرم متوجه می شوم از ابتدای امسال در 2 مسجد تبریز کارگاه دوخت ماسک فعال کرده است.
می گوید : ما بعد از جنگ تا امروز در جبهه های سازندگی بوده ایم . حالا جهاد به این صورت است. به خانم های فعال در پایگاههای مقاومت ، طراحی و دوخت ماسک آموزش می دهیم و هر روز به تعدادی که مورد نیاز بیمارستانها یا مناطق کم برخوردار باشد ، ماسک تحویل داده می شود.
زنان در خاکریزهای اجتماعی
خانم خدیجه افشردی، بانوی امدادگر تبریزی در دوران دفاع مقدس است که در 15 سالگی بین گروه اعزامی بانوان رزمنده تبریز در پشتیبانی از عملیات بیت المقدس حضور داشته است.
او در خانوادهای مذهبی تربیت شده و قبل و بعد از انقلاب ، همپای مبارزان به صورت فعال و مجاهدانه در صحنههای مختلف حضور داشته است.
او تعریف می کند که بعد از تشکیل بسیج به این گروه مردمی پیوسته و کاملترین دوره بسیج یعنی مربیگری را گذرانده و هرآنچه را که در دورهها آموخته بود به هم مدرسه ای های خود نیز آموزش می داد
با ایجاد پایگاههای مقاومت بسیج در مساجد ، فرماندهی یکی از نواحی بسیج به او واگذار شده و در این حوزه در طول این سالها اقدام به فعالیتهای مدنی و اجتماعی و فرهنگی کرده و برای نیازمندان کمکهای مردمی جمعآوری می کند.
خدیجه افشردی در عرصه نبرد نرم نیز مشغول مجاهدت شده است . مربی قرآنی است و میگوید: همواره بسیجی راه اسلام و انقلاب بوده و خواهم بود. در دوران دفاع مقدس اقتضای زمانه امدادرسانی بود و امروز اقتضای زمانه فرهنگ سازی و مجاهدت در عرصههای نبرد فرهنگی است، از این رو پای در این مسیر گذاردهام.
از جبهه نظامی تا جبهه اقتصادی و فرهنگی
وقتی از جنگ تحمیلی به عنوان دوران دفاع مقدس یاد می کنیم ، یادآور این مهم است که اگر چه جنگ در جبهه نظامی تمام شده اما دفاع از انقلاب و آرمانهایش در هیچ برهه ای متوقف نمی شود. برای ملتی که انقلاب کرده است ، جنگ هرگز تمام نمی شود. روزی نظامی است.روزی اقتصادی و روز دیگر فرهنگی.
اگر چه در طول این سالها زنان موفق و الگوهای شایسته ای در همه زمینه های علمی ، سیاسی ، اقتصادی ، اجتماعی ، هنری و ادبی تربیت شده اند، اما فرهنگ همواره دغدغه اصلی انقلابی هاست.
وطن دوست می گوید : نباید بگذاریم نفوذ اتفاق بیفتد. استکبار جهانی بارها رسما عنوان کرده که اگر بتوانیم نقشه های خود را روی زنان عملی کنیم ، کار این انقلاب تمام است.
آنها زنان را به مدگرایی ، مصرف زدگی و تجمل پرستی تشویق می کنند و از هر راهی که به فکرتان برسد درصدد نفوذ روی زنان هستند. چون می دانند زن بنیان خانواده است و خانواده پایه و اساس نظام. اگر او را تا حد یک کالای تبلیغی که قبل از انقلاب هم رایج بود تنزل دهند ، نفوذ به سایر بخشها کاری دور از دسترس نیست.
مدیرکل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس آذربایجان شرقی می گوید: متاسفانه ماهوارهها و فضای مجازی، فرصت را برای تحریف واقعیات دوران دفاع مقدس فراهم کرده است و دشمنان نظام اسلامی با انتشار شایعات و جهت دهی به مطالب درصدد قرار دادن نسل جوان مقابل دفاع مقدس هستند که باز در این عرصه نقش زنان جامعه باید همچون حضورشان در سال های جنگ تحمیلی تاثیرگذار و تعیین کننده باشد.
سردار عباسقلی زاده، شرایط امروز جامعه را حساس تر و ویژه تر از دوران دفاع مقدس می داند و تاکید می کند: بانوان در صف اول مقابله با تهدیدات فرهنگی و آگاهسازی جوانان از توطئههای دشمنان قرار دارند. زنان جامعه اسلامی باید با تاسی از روحیه حضرت زینب (س) در بصیرتافزایی سهیم باشند و اجازه ندهند واقعیت انقلاب اسلامی و دفاع مقدس توسط معاندان تحریف و به حاشیه رانده شود.
به عقیده وی نقش روایتگری بانوانی که در دوران دفاع مقدس چه در مناطق عملیاتی و چه در پشت جبهه ها فعال بود ه اند، می تواند الگوهای تراز انقلاب را معرفی کند تا فرهنگ ناب دفاع مقدس جاودانه شود.
حضور زن در میدان را باور کنیم در بنیاد شهید و امور ایثارگران آذربایجان شرقی نام 267 زن شهیده از استان ثبت شده است که از این تعداد 38 نفر شهیده مدرسه زینبیه و ثارالله میانه، یک شهیده در حرم رضوی و یک شهیده امر به معروف است.
شهدای میانه همان دختران نوجوانی بودند که کلاسهای مدرسه را به کانونهای پشتیبانی از رزمندگان تبدیل کردند ولی منافقان کوردل گرای مکان دقیق تجمع آنها را به دشمن بعثی دادند و بعد از بمبارانی وحشیانه مظلومانه شهید شدند.
خانم وطن دوست می گوید: در هر نسلی باید اعتماد به توانایی زن وجود داشته باشد تا او بتواند نقش موثر خود را ایفا کند و البته حمایت نیز لازم است. زنان نیمی از جامعه را تشکیل می دهند و برای ایجاد تعادل در امور، حضور با اندیشه جهادی آنها ضروری است.
عناوینی همچون بانوی نخبه جهان اسلام، دانشمند برتر جهان، فعالیت دهها بانوی کارآفرین در بنگاههای اقتصادی، حضور زنان در مجلس شورای اسلامی و مدیریت های شهری و اجرایی ، کسب صدها افتخار ورزشی، هنری و فرهنگی به همت دختران و زنان این سرزمین تنها گوشه ای از ثمرات همان دلاوریهایی است که در دوران دفاع مقدس به بار نشسته و با تربیت فرزندانی فرهیخته و متعهد برای آینده است که می توان سربلندی نظام اسلامی را به نظاره نشست.
راه تا آینده بسیار است و مسئولیتها همواره سنگین. یادمان باشد از چه مسیری به امروز رسیده ایم . یادمان باشد زنانی هستند که آنچه برای ما حتی طاقت دیدنش نیست را تجربه کرده اند ، پس راه را گم نکنیم.
گزارش مکتوب از : مهین انتظار